کمالالدین اسماعیل:نخستم دل بدام اندر کشیدی پس انگاهم قلم بر سر کشیدی
❈۱❈
نخستم دل بدام اندر کشیدی
پس انگاهم قلم بر سر کشیدی
بدست عشق رخت صبر من پاک
ز کوی عافیت بر در کشیدی
❈۲❈
چو گفتم یک نظر در کار من کن
ز غمزۀ در رخم خنجر کشیدی
بقصد جان چون من ناتوانی
ز روم و هند و چین لشکر کشیدی
❈۳❈
ز اشک اهل من بر چهرۀ زرد
معصفر بر کنار زر کشیدی
چو بد در دفتر عشّاق نامم
بیک ره خط بر آن دفتر کشیدی
❈۴❈
دل مسکین بزنهار تو آمد
شدی زنجیر زلفش در کشیدی
پراکنده همه غمهای عالم
ز بهر من بیکدیگر کشیدی
❈۵❈
اگر چه آستین بر من فشاندی
وگر چه دامن از من در کشیدی
نخواهد شد ز یارم آنکه با من
شبی تا صبحدم ساغر کشیدی
❈۶❈
ترا من چون کله بر سر نشاندم
مرا تو چون قبا در بر کشیدی
کامنت ها