کمالالدین اسماعیل:کجایی ای بدو رخ افتاب دلداری؟ چگونه یی که نه یی هیچ جای دیداری؟
❈۱❈
کجایی ای بدو رخ افتاب دلداری؟
چگونه یی که نه یی هیچ جای دیداری؟
بیا و خوی فرا مردمی و مردم کن
که هیچ حاصل ناید ز مردم آزاری
❈۲❈
حکایت غم دل با تو من چرا گویم؟
تو خود ز حال من و دل فراغتی داری
بکار عشق تو در هستم آنچنان بیدار
که کار من همه بی خوابیست و غمخواری
❈۳❈
تو حال بنده چه دانی؟ که بگذرد شبها
که نرگس تو نبیند بخواب بیداری
ز آفتاب فلک پیش من عزیزتری
وگر چه دایم در پرده، سایه کرداری
❈۴❈
مرا که آرزوی آفتاب خانگی است
چه کرد خیزد ازین آفتاب بازاری
بزیر زلف تو منزل گرفت نیکویی
ز چشم مست تو پرهیز کرد هشیاری
❈۵❈
شود سیاهی شب شسته از رخ عالم
گر اب روی ترا اشک من کند یاری
ولی چه سود؟ که هر احظه چرخ آموزد
ز عکس زلفتو و بخت من سیه کاری
کامنت ها