کمالالدین اسماعیل:از تو جز درد دل و خون جگر حاصل نیست چه کنم جان؟ چو جزین هیچ دگر حاصل نیست
❈۱❈
از تو جز درد دل و خون جگر حاصل نیست
چه کنم جان؟ چو جزین هیچ دگر حاصل نیست
بر نبندد ز میان تو کمر طرفی، از آنک
در میان خود بجز از طرف کمر حاصل نیست
❈۲❈
ذوق باشد دهنم را که کد یاد لبت
ورچه ذوق شکر از نام شکر حاصل نیست
گفتی اندر مه و خورشید نگاهی می کن
گر ز رخسار منت حظّ نظر حاصل نیست
❈۳❈
گر چه این هر دو دوجسمیست بغایت روشن
آن غرض کز تو بود از مه و خور حاصل نیست
دل ز زلف تو طلب کردم و بر خود پیچید
گو:مکن شرم، بگو نیست اگر حاصل نیست
❈۴❈
بجز از درد سر ار با تو بسی خواهم گفت
هیچ مقصود من ای جان پدر حاصل نیست
گفتمت بوسی از آن لعل وز من جانی نقد
این توقّف ز چه رویست؟ مگر حاصل نیست؟
❈۵❈
بر گرفتم طمع از تو که مرا هیچ طمع
بی زر از تو نشود حاصل وزر حاصل نیست
کامنت ها