کمالالدین اسماعیل:دلبرم هم ز بامداد برفت کرد ما را غمین و شاد برفت
❈۱❈
دلبرم هم ز بامداد برفت
کرد ما را غمین و شاد برفت
آن همه عهدها که دوش بکرد
با مدادش همه زیاد برفت
❈۲❈
گفت کین هفنه میهمان توام
آن حدیثش خود از نهاد برفت
باز گردیدنش نبد ممکن
راست چون تیر کز گشاد برفت
❈۳❈
همچو خاکسترم نشاند ز هجر
بر سر آتش و چو باد برفت
روز من شب شد و عجب نبود
کافتابم ز بامداد برفت
❈۴❈
صبر بیچاره چون بخانة دل
دید کآتش در اوفتاد برفت
خواست جانم که همرهش باشد
لیک با او نه ایستاد برفت
❈۵❈
بکه نالم ز جور غمزه او؟
کز جهان ریم عدل و داد برفت
کامنت ها