کمالالدین اسماعیل:چه باشد گر ز من یادت نیاید که از دوری فراموشی فزاید
❈۱❈
چه باشد گر ز من یادت نیاید
که از دوری فراموشی فزاید
ز چشمت چشم پرسش هم ندارد
که از بیمار پرسش خود نیاسد
❈۲❈
مکن، بر جان من بخشایش کن
بگو آخر که آن مسکین نشاید
سلامی از تو مرسومست ما را
پس از سالی مرا مرسوم باید
❈۳❈
چرا بربستی از من راه پرسش؟
مگر کاری ترا زین می گشاید؟
بجان تو که اندر آرزویت
مرا یک روز الی می نماید
❈۴❈
بشب می آورم روزی بحیلت
که شب آبستنست تا خود چه زاید
کامنت ها