کمالالدین اسماعیل:کسی که دل به سر زلف یار در بندد بروی عقل در اختیار در بندد
❈۱❈
کسی که دل به سر زلف یار در بندد
بروی عقل در اختیار در بندد
چو خلوتی طلبد دیده باخیال رخش
به آب دیده همه رهگذار در بندد
❈۲❈
برو چگونه نهم نام دلگشای که او
اگر دلی بگشاید هزار در بندد
بتان چین همه از سر کله بیندازند
زرشک چین قبا کان نگار در بندد
❈۳❈
هر ان کجا که کسی را دلی شکسته بود
بدان دو تا رسن مشکبار در بندد
گمان برد که چو قدّ نگار من باشد
بدانک سرو همه تن نگار در بندد
❈۴❈
بجان فروشدمان عشوه و چو جان بستد
دهان ز گفت و شنید استوار در بندد
زیان جانی آسان بود ولی ترسم
ز بد معاملتیهاش کار در بندد
❈۵❈
مکن نگارا، یکبارگی چنین در وصل
تو در مبند که خود روزگار در بندد
ز عشق قدّ چو سرو تو چشم من سیلی
ز خون دیده بهر جویبار در بندد
❈۶❈
ز عکس لعل تو خورشید طرفها سازد
بران گهر که همه کوهسار در بندد
اگر صبا بگل چهرۀ تو برگذرد
چه رسته ها که از آن لاله زار در بندد
❈۷❈
وگر حکایت روی تو بشنود بلبل
چه نعره ها که به باغ و بهار در بندد
وگر ببینید قدّ ترا چمن پیرای
چو چوبها که بسرو چنار در بندد
کامنت ها