کمالالدین اسماعیل:دل من ز اندوه ننگی ندارد چو داند که شادی درنگی ندارد
❈۱❈
دل من ز اندوه ننگی ندارد
چو داند که شادی درنگی ندارد
نیالوده از خون جانم زمانه
همه تر کش غم خدنگی ندارد
❈۲❈
کشد تیغ در روی من صبح هر دم
چرا، با من آخر چو جنگی ندارد؟
ز آب سرشک و ز آه دمادم
چه آیینۀ دل که زنگی ندارد؟
❈۳❈
ندارد بر چشم من ابر آبی
بر محنتم کوه سنگی ندارد
بخروارها عیش دارند هر کس
دلم بیش از اندوه تنگی ندارد
❈۴❈
بدیدم بچشم خرد روی کارم
جز از خون دل هیچ رنگی ندارد
کامنت ها