کمالالدین اسماعیل:مکن ای دوست اگر بتوان کرد هر چه از شور وز شر بتوان کرد
❈۱❈
مکن ای دوست اگر بتوان کرد
هر چه از شور وز شر بتوان کرد
نه دل من که بیک غمزۀ تو
عالمی زیر و زبر بتوان کرد
❈۲❈
چون سر زلف تو از مشک سیاه
دلی از خون جگر بتوان کرد
نبود لعل وگرنی چو لبت
لبی از تنگ شکر بتوان کرد
❈۳❈
توز من روی نهان کرده و پس
گویی اندوه مخور، بتوان کرد؟
صبر تا چند کنم از رخ تو؟
صبر آخر چقدر بتوان کرد؟
❈۴❈
جگرم خستی و خونم خوردی
دل ببردی، چه دگر بتوان کرد؟
نیم جانی که بماندست اکنون
به منش بخش اگر بتوان کرد
❈۵❈
بهر آن بد گه کنی خرسندم
که از آن نیز بتر بتوان کرد
با رخ تو همه کاری چون زر
بتوان مرد و بزر بتوان کرد
❈۶❈
رحمتی از تو توقّع دارم
به بیندیش مگر بتوان کرد
کامنت ها