کمالالدین اسماعیل:گر بر دل من رحم کند یارچه باشد؟ ور یاد کند از من غمخوار چه باشد؟
❈۱❈
گر بر دل من رحم کند یارچه باشد؟
ور یاد کند از من غمخوار چه باشد؟
با قامتش از سرو خرامنده چه اید؟
با عارض او سوسن و گلنار چه باشد؟
❈۲❈
زلفش بگرفتم بستم گفت: که بگذار
با دزد در آویخته بگذار چه باشد؟
گفتم دل من دارد و می خواهم ازو باز
گفتا اگر او دارد، گو دار، چه باشد؟
❈۳❈
می نالم و می بارم خونابه ز دیده
زین بیش بدست دل افکار چه باشد؟
زنهار همی خواستم از تیغ جفایش
دل گفت مگو بیهده، زنهار چه باشد؟
❈۴❈
تن در غم او ده که ازین غم بننالد
آنکس که بداند که غم یار چه باشد
با زلف تو گفتم دل غمخوار مرا ده
گفتا دل که؟ غم چه بود؟ خوار چه باشد؟
❈۵❈
چشم تو همی گفتمش: احسنت، چنین کن
اکنون که ببردی به از انکار چه باشد؟
جانا چو تو یک دم نکنی کم زجفاها
پس حاصل این گریۀ بسیار چه باشد
❈۶❈
جان و دل من برد و هنوز اوّل کارست
خود باش تو تا آخر این کار چه باشد؟
کامنت ها