کمالالدین اسماعیل:بس شگرفست کار و بار لبت بس عزیزست روزگار لبت
❈۱❈
بس شگرفست کار و بار لبت
بس عزیزست روزگار لبت
ای بسا جان و دل که چون زلفت
بر عم افتند روزبار لبت
❈۲❈
بلبم گوییا که باز خورد
چشمۀ نوش خوشگوار لبت
سالها شد که مانده ایم دژم
همچو چشم تو در خمار لبت
❈۳❈
در همه کارگاه کان بدخش
نیست یک لعل بر عیار لبت
بسر تو که گر فرو گیرم
یک شبی چون خطت کنار لبت
❈۴❈
همچو خطّ تو حلقه یی سازم
گرد آن لعل آبدار لبت
در همه کدخدایی دل من
نیم جانیست یادگار لبت
❈۵❈
ترسم از نازکی برنج آید
ورنه هم کردمی نثار لبت
چون همه جان خود از لب تو برند
کاش باز آمدی بکار لبت
❈۶❈
خوش بود جان و جان من خوشتر
خاصه چون هست نیم کار لبت
جان اگر صد هزار لطف کند
عاقبت هست شرمسار لبت
❈۷❈
چرخ پیروزه پشت حلقه کند
پیش لعل گهر نگار لبت
نقش دیوار جانور گردد
اگر افتد برو گذار لبت
❈۸❈
خوش و شیرین شدست جانم از آنک
پرورش یافت بر کنار لبت
بوسه یی ده که جان خستۀ من
بلب آمد در انتظار لبت
❈۹❈
چون خضر عمر جاودان یابم
گر خورم آب چشمه سار لبت
کامنت ها