کمالالدین اسماعیل:رخ خوبت به قمر می ماند ذوق لعلت به شکر می ماند
❈۱❈
رخ خوبت به قمر می ماند
ذوق لعلت به شکر می ماند
عقل با این همه دانایی خویش
چون ترا بیند در می ماند
❈۲❈
اندرین عهد همانا فتنه
بسر کوی تو بر می ماند
چشم من بالب تو هر دو جهان
خشک می بازد و تر می ماند
❈۳❈
با رخ خوبت تو در خانۀ من
اوّل شب بسحر می ماند
گفتی ار نایم و زحمت ندهم
این بیک چیز دگر می ماند
❈۴❈
من ندانسته ام این شیوه ز تو
بطلب کاری زر می ماند
مگر از نازکی عارض تو
بر رخ از بوسه اثر می ماند
❈۵❈
هر گه آیی بر من ، روز دگر
در همه شهر خبر می ماند
بوسه خود چیست؟ که بر چهرۀ تو
نقش تیزیّ نظر می ماند
❈۶❈
بر من اکنون ز شمار غم تو
تیم جانی و بسر می ماند
هیچ دانی که چو آن بستانی
بر من او را چه قدر می ماند؟
کامنت ها