کمالالدین اسماعیل:زهی تازه رویی که خلق لطیفت ز سندان به دی ماه گل بشکفاند
❈۱❈
زهی تازه رویی که خلق لطیفت
ز سندان به دی ماه گل بشکفاند
به بستان چو بلبل دبستان بسازد
بجز مدحت از دفتر گل نخواند
❈۲❈
صبا گر ز انصافت آگاه گردد
نیارد که پیراهن گل دراند
طبقهای زر چیست بر دست گلبن؟
بدان تا که در خاک پایت فشاند
❈۳❈
کسی کو چو غنچه دل اندر تو بندد
ز تو تازه رو همچو گلبرگ ماند
ز شرم تو گل رنگ برچهره آرد
ز خلق تو لاله قدح می ستاند
❈۴❈
گل خلق تو چون بخندد بیک دم
ز دل بسته غنچه را وارهاند
قضا گلشن چرخ را در رکابت
قبا بسته چون غنچگان می دواند
❈۵❈
به گل چیدن آمد به باغ سخایت
رهی گر چه گستاخیی می نداند
چو گل باتو درعشرت اندرچه افتاد
زمین بوس هردم چو گل می رساند
❈۶❈
چو گل انبساطی کنم با تو زیراک
کف در فشانت به گل نیک ماند
گرفت آتشی چو گل اندر نهادم
رخم همچو گل زان عرق می چکاند
❈۷❈
توقّع به لطفت چنانست کاین دم
به آب گل این شعله را وانشاند
کامنت ها