کمالالدین اسماعیل:ای که خورشید بی رضای تو سر از گریبان صبح بر نکند
❈۱❈
ای که خورشید بی رضای تو سر
از گریبان صبح بر نکند
جز بعون بنان تو دریا
دامن ابر پر گهر نکند
❈۲❈
کوه دستی که زیر سنگ ز تست
با وقار تو در کمر نکند
خادم ارچه ز اعتماد کرم
که گهی لفظ پاکتر نکند
❈۳❈
دست راد ترا ز گستاخی
بحر خواند وزان حذر نکند
پیش لطفت ادب نگهدارد
سخن طوطی و شکر نکند
❈۴❈
گر تو او را غلام خود خوانی
با همه خواجه سر بسر نکند
نظر همّت تو بس عالیست
زان بکارش درون نظر نکند
❈۵❈
نیک دانی که خادم داعی
خدمت تو ز بهر زر نکند
لیک معذور نیست نزد خرد
که ز حال خودت خبر نکند
❈۶❈
گرچه از غایت غوایت جهل
کرد کاری که هیچ خبر نکند
سفری کرد ناگهان و کسی
ارتکاب چنین خطر نکند
❈۷❈
روزگارش همی کند تادیب
تا چنین کارها دگر نکند
تا در این شهر آمدست رهی
جز ثنایت همی ز بر نکند
❈۸❈
رفت ماهی و هیچکس سوی او
التفاتی بخیر و شر نکند
وجه ترتیب قوت خود هر شب
جز ز خونابۀ جگر نکند
❈۹❈
خانه یی دارد آنچنان که درو
هیچ دیوانه یی مقر نکند
زین سیه چاه گونۀ دلگیر
کافتاب از برش گذر نکند
❈۱۰❈
خاکش از مدبری بدان رتبت
کش صبا نیز پی سپر نکند
من نشسته به انتظار که وای
اگرم خواجه بهره ور نکند
❈۱۱❈
گاه گویم فراموشم کردست
گاه گویم که نی ، مگر نکند
گاه خود را همی دهم عشوه
کو عطاهای مختصر نکند
❈۱۲❈
حرص می گویدم کند لابد
عقل می گویدم وگر نکند
روز و شب خاطرم در این سوداست
که دمی از خودش بدر نکند
❈۱۳❈
تو خود از کارمن چنان فارغ
کین سخن در تو هیچ اثر نکند
غم اهل هنر تو خورکاینجا
کس همی یاد از هنر نکند
❈۱۴❈
بحر جود ترا چه عذر بود؟
که لبی خشک گشته تر نکند
لایق او بساز ترتیبی
کو قناعت به ماحضر نکند
❈۱۵❈
یا بفرمای توشۀ راهش
آنچنان کش از آن گذر نکند
یاش سوگند ده که تا پس از این
بر بدیهه چنین سفر نکند
کامنت ها