کمالالدین اسماعیل:نیاز و آرزوی من به روی فخرالدّین از آن گذشت که در حیّز بیان آید
❈۱❈
نیاز و آرزوی من به روی فخرالدّین
از آن گذشت که در حیّز بیان آید
بدان که جان مرانسبتیست با لطفت
ز شوق لطف تو هر دم دلم بجان آید
❈۲❈
گهر نثار کند بر سر زبان چشمم
مرا چو نام شریف تو بر زبان آید
به جستجوی خبر جانم از دریچۀ گوش
زمان زمان به سر راه کاروان آید
❈۳❈
همه تسلّی جانم بدان بود هر شب
که با خیال تو در ذکر سوزیان آید
سلام و خدمت خادم ازو قبول کند
چو باد خوش دمش از خاک اصفهان آید
❈۴❈
بدان که از خدمات رهی گرانبارست
نسیم باد صبا چون که ناتوان آید
اگر شمایل لطفت بکوه بر شمرم
ز یاد خلق تواش آب بر دهان آید
❈۵❈
ز شرم لفظ تو متواریست آب حیات
درون پردۀ ظلمت از آن نهان آید
بنزد لطف تو گر هیچ باشدش آبی
چو آب سوی جنابت بر دوان آید
❈۶❈
دهد شمایل لطف تو خاطرم را یاد
سحرگهان که نسیمی ز گلستان آید
زمان وصل تو امیددارم و دانم
زمان جانم اگر ناید آن زمان آید
کامنت ها