کمالالدین اسماعیل:بدرگاه خواجه شدم دی سوار بدان تا ز دیدار او برخوردم
❈۱❈
بدرگاه خواجه شدم دی سوار
بدان تا ز دیدار او برخوردم
ز بهر عمارت بدان پیشگاه
یکی تودة خاک آمد برم
❈۲❈
دو سه توبره کاه در پیش او
که شایستی ار بودی آن بر سرم
به لفظی که دانند آنرا خران
همی گفت در زیر لب استرم
❈۳❈
چه بودی گر این خاک من بودمی
من آن بخت نیک از کجا آوردم
از این خاکم اندر دهان آمد آب
سزد گر دگر خاک را نسپرم
❈۴❈
از این پس تو بر خاک ره می نشین
که آن بهتر از لاشۀ لاغرم
که هم آب و هم کاه دارد ببر
من از دور باد هوا می خورم
❈۵❈
برو خواجه را از زبانم بگوی
که ای چشمۀ جود و کان کرم
مرا نیز از کاه پر کن شکم
که آخر نه از خاک ره کمترم
❈۶❈
رسولم ز استر بنزدیک تو
ادا کردم و دردسر می برم
کامنت ها