کمالالدین اسماعیل:ای سروری که در دهن نفس ناطقه دایم بود به مدح تو رطب الّلسان سخن
❈۱❈
ای سروری که در دهن نفس ناطقه
دایم بود به مدح تو رطب الّلسان سخن
گاه جدل ز هیبت تو تیر چرخ را
از عجز شهر بند شود در دهان سخن
❈۲❈
با رأی تو قضا و قدر گفته گاه سرّ
پیش آی کز تو نبود پنهانمان سخن
لایق تر از تو کس به ثنا در جهان نیافت
چندان که بردوید بگرد جهان سخن
❈۳❈
جایی که خامۀ تو نهد در شکر زبان
لحنی بود هر آینه از طوطیان سخن
ز آب حیات جام لبالب کشد هنر
چون من کنم بمدح تو از لب روان سخن
❈۴❈
در معرض ثنای تو گویم سخن ز جان
وانجا که لطف تست نگویم ز جان سخن
اندیشۀ ثنای تو کردم خرد به طنز
اندر زبان گرفت مرا همچنان سخن
❈۵❈
گفتا سخن بپایۀ مدحش کجا رسد؟
گیرم که خود رسانی بر آسمان سخن
با آنکه در معانی ذات شریف تو
یکباره قاصرست ز شرح و بیان سخن
❈۶❈
در حضرت رفیع تو چون از من وضیع
لایق نبود راندن از سوزیان سخن
اینک ز بهر رسم ثنا از طریق عجز
آورده ام به خدمت این آستان سخن
❈۷❈
جان گداخته است که آورده ام نه شعر
ورنیست باورت ز من اینک بخوان سخن
از جان بکاست هر چه مرا در سخن فزود
زیرا که پاره ایست ز جان بیگمان سخن
❈۸❈
سرتاسر جهان سخن من گرفت و من
از غصّه می کنم به لب اندر نهان سخن
هر گه که من به مدح تو کردم سخن سوار
باشد سخن چنین که نباشد چنان سخن
❈۹❈
لطف تو گفته بود که یاد آورم ز تو
ز نهار کوش تا بنگردد از آن سخن
پایان مدحت تو نیابم اگر چه من
گویم هزار سال در این داستان سخن
کامنت ها