کمالالدین اسماعیل:قدوۀ اهل مهانی ای که هست مهر تو همواره یار غار من
❈۱❈
قدوۀ اهل مهانی ای که هست
مهر تو همواره یار غار من
مایه از طبع تو اندوزد همی
چشم دریا طبع گوهر بار من
❈۲❈
مدح تو همچون شهادت می رود
بر زبان خامة بیمار من
باشمت تا آسمان منّت پذیر
گر زمین گردد ترا رخسار من
❈۳❈
بارها بستست نوک کلک تو
عقد مروارید اندر بار من
با کمال قوّت نظم سخن
قاصرست از شکر تو افکار من
❈۴❈
هر کجا شعری فروشم بر کسی
گاه دلّالی و گه سمسار من
مشتری شاگرد دکّان منست
تا تو دادی رونق بازار من
❈۵❈
تیر گردون خاک بر سر می کند
تا تو بودی راوی اشعار من
در جهانت جز غم من غم مباد
ای بتحقیق از کرم غمخوار من
❈۶❈
خود بجز تیمارکی من خوردمی
گر نخوردی لطف تو تیمار من؟
ور نباشد پای لطفت در میان
سر به چیزی در نیارد کار من
❈۷❈
با خیالت دوش تا وقت سحر
گفت صد بار این دل افکار من
ای شفای دردمندان یاد تو
چونی از درد سر بسیار من
❈۸❈
پای مردی دیگرم دانی که کیست
خود به خود تمهید کن اعذار من
من به اقبال تو بس مستظهرم
تا قیامت باد استظهار من
کامنت ها