کمالالدین اسماعیل:برون رفتم از خانه دی نگهبان تهی بود از آیندگان کوی من
❈۱❈
برون رفتم از خانه دی نگهبان
تهی بود از آیندگان کوی من
فرو رفته با خود به اندیشه یی
جوانی درآمد ز پهلوی من
❈۲❈
گرانی به بالا دو چند اشتری
هر انگشت او چون دوبازوی من
حمایل زپولاد در گردنش
چنان قطرۀ آب از جوی من
❈۳❈
بزد دست و پولاد روشن زبر
برآهخت و آورد رخ سوی من
چو نزدیک شد بی محابا کشید
برهنه بیکبار در روی من
❈۴❈
چو از پر دلی من نرفتم ز جای
نه آژنگی آمد در ابروی من
بر آهخت تیغ و بیازید دست
یکی پاره بگرفت از موی من
❈۵❈
عطا دادم او را ز خود اندکی
ز شادی ببوسید زانوی من
کامنت ها