کمالالدین اسماعیل:ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه
❈۱❈
ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود
پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه
زآنکه تو مشهور آفاقی بنان دادن چو صبح
سر بدر گاهت نهادست آسمان گرسنه
❈۲❈
سیل انعام تو هردم دروثاق سایلان
آنچنان افتد که آتش در روان گرسنه
شکل اخلاق حسودت گر کنم بر روی نان
بوی آن از نان بگرداند عنان گرسنه
❈۳❈
همچو مشرق قرص گرمش میفرستد جود تو
ار دهندش زان سوی مغرب نشان گرسنه
نیست بی یاد سخایت داستان اهل فضل
آری از نان نیست خالی داستان گرسنه
❈۴❈
اندین دوران که میگردد سیه چون روی فضل
روی قرص ماه و خورشید از فغان گرسنه
قرص خور بر خود همی لرزد ، چرا؟ از بهر آنک
تیز کرد اختر برو دندان بسان گرسنه
❈۵❈
گشته بی آبان بخون یکدیگر تشنه چنانک
نان همی آرند بیرون از دهان گرسنه
پردلان را نان سیر از لقمه های بیوه زن
گرد نانرا دیگ چرب از گردران گرسنه
❈۶❈
هرکجا دیدی دو نان پیدا بدست عاجزی
در زمانبینی بدو یازان سنان گرسنه
صبح پنهان میکند در زیر چادر قرص خویش
زین سیه کامان چون شب نان ستان گرسنه
❈۷❈
بر گذار نان دهنها باز کرده چون تنور
تیغ داران چو آتش خون فشان گرسنه
در فراق قرص تن چون ریسمان بگداخته
همچو شمع از آتش دل ناتوان گرسنه
❈۸❈
گر نگردد صورت تدبیر نان پیشش سپر
زخم شمشیر فنا ندهد امان گرسنه
ترسم آید از زبان من خطایی در وجود
زانکه دارد رنگ دیوانه جوان گرسنه
❈۹❈
خواجگانی را که باشد معدۀ انبار سیر
احترازی شرط باشد از زبان گرسنه
زآنکه از آتش نباشد پنبه را چندان خطر
کاهل نعمت را کنون از شاعران گرسنه
❈۱۰❈
صاحبا ! گر دست مطمعامت ندارد دست پیش
شکند سیلاب تنگی بند جان گرسنه
میزبان لطف را گو تا که باشد تازه روی
زانکه ناخوانده رسیدش میهمان گرسنه
❈۱۱❈
هرکرا بر خوان همّت هست نان مردمی
نگسلد از درگه او کاروان گرسنه
و آنکه چون یوسف بود ملک خزاین در کفش
چاره نبود زانکه باشد مهربان گرسنه
❈۱۲❈
دفع کن ز انبار خود عین الکمال از بهر آنک
چشم را تاثیر باشد خاصۀ آن گرسنه
کرد مستغنی ز تعریفم ردیف شعر از آنک
بر سر این گفته بنوشم فلان گرسنه
❈۱۳❈
باد در چنگ حوادث خصم پرآهوی تو
همچو آهو در کف شیر ژیان گرسنه
کامنت ها