کمالالدین اسماعیل:منعم بهاء دین که به ذات تو قائمست هر چ آن ز جنس دانش و فضل و براعتست
❈۱❈
منعم بهاء دین که به ذات تو قائمست
هر چ آن ز جنس دانش و فضل و براعتست
کشتی به آب لطف بسی تخم مردمی
زان بر خوری به کام که اصل این زراعتست
❈۲❈
در خدمت وزیر ز بهر صلاح من
کار تو گه ضراعت و گاهی شفاعتست
کعبه ست حضرت تو و اندر طواف آن
تقصیر خادم از عدم استطاعتست
❈۳❈
دانی که مار و موش شریکند در فساد
و زیاد هر دو کام و زبان را بشاعتست
در قتل موش کوش که اصلیست در جهان
گر زانکه قتل مار زباب شجاعتست
❈۴❈
با لطف تو مرا سخنی هست خانگی
فارغ بگویمش که نه مرد اشاعتست
صندوقکی لطیف مرا هست و راستی
مثلش نساخت آنکه زاهل صناعتست
❈۵❈
تعجیل می کنند که بفرست ساعتی
من دفع می دهم که نه صندوق ساعتست
فرمان صاحبست که بفرست و حکم او
ناچار در مقابلة سمع وطاعتست
❈۶❈
لیک ار بمی فرستم چشمم قفای اوست
ور می کنم توقّف بر من شناعتست
در خدمتش زیان نکنم زانکه حضرتش
جای بضاعتست نه جای اضاعتست
❈۷❈
دریاست دست خواجه وگر این بدو رسد
گویم مرا بدریا چیزی بضاعتست
دارم ز جود او طمع سود ده چهل
کز بحر سود یک دو طریق قناعتست
❈۸❈
از شاعران عجب نبود این قدر طمع
با آنکه این دعا گو خیر الجماعتست
کامنت ها