کمالالدین اسماعیل:تا کی این رنج روزگار بری ؟ بار این پیر نابکار بری؟
❈۱❈
تا کی این رنج روزگار بری ؟
بار این پیر نابکار بری؟
جهد کن تا ز موج خیز بلا
کشتی عمر بر کنار بری
❈۲❈
امن جانها ز حصن اسلامست
کوش تا جان درین حصار بری
ترسم از گلبن جهان به طمع
گل نچینیّ و زخم خار بری
❈۳❈
روزگار تو زان عزیزترست
که تو اندوه فخر و عار بری
مال و نعمت ترا بدان دادند
که تو در بندگی بکار بری
❈۴❈
نه بدان تا تو ساز جنگ کنی
یا که او را بکارزار بری
به شترمرغ مانی ای خواجه
نه بپّری همی نه بار بری
❈۵❈
روزگارت ببرد عمر و هنوز
تو بر آنی که روزگار بری
خوش بود خواب و لذّت مستی
باش تا کیفر خمار بری
❈۶❈
به زبانی همه دروغ و دغل
دهدت دل که نام یار بری؟
آفرینش ترا برد فرمان
گر تو فرمان کردگار بری
کامنت ها