کمالالدین اسماعیل:صدر آزادگان و خواجۀ دهر که از وجان مردمی شادست
❈۱❈
صدر آزادگان و خواجۀ دهر
که از وجان مردمی شادست
بر سرکان ز وجود او خاکست
در کف بحر با کفش با دست
❈۲❈
پیش دستش چو سرو برپایست
اندرین عهد هر که آزادست
ای جوان دولتی که همتایت
مادر روزگار کم زادست
❈۳❈
عالم مردمیّ و کشور جود
از دل و همّت تو آبادست
دارم از تو یکی سوال کزو
بر دل من هزار بیدادست
❈۴❈
خاطری سخت بلعجب دارم
که از و جان من بفردیادست
نان که دی خورده ام ندارم یاد
که بنزد منش که بنهادست
❈۵❈
باز مرسوم جبّه و دستار
که مرا صدر محترم دادست
پنج شش سال رفت از آن تاریخ
این زمانم هنوز بریادست
❈۶❈
نیک سرگشته ام در این معنی
هیچ دانی که از چه افتادست؟
بگشا مشکلم که مشکل من
جز که طبع کریم نگشادست
کامنت ها