کمالالدین اسماعیل:ای صاحبی که گر بمثل رای باشدت بر بام قدر خود زفلک نردبان کنی
❈۱❈
ای صاحبی که گر بمثل رای باشدت
بر بام قدر خود زفلک نردبان کنی
هردم گشاد نامۀ صبح از برقبا
گردون برآورد که تو بر وی نشان کنی
❈۲❈
می نازد از تو جان بزرگیّ و بر حقست
از بس که لطف و مکرمت بیکران کنی
هر کو دهان بمدح تو چون حلقه باز کرد
حالی چو گوشوارش در دردهان کنی
❈۳❈
افتد زبیم لرزه بر اعضای مهر و ماه
گر تو بکین نگاه سوی آسمان کنی
رستم بتیغ تیز نکردست در مصاف
آنها که تو بدان قلم ناتوان کنی
❈۴❈
آروغ همچو صبح برآرد زقرص مهر
آنرا که تو بخوان کرم میهمان کنی
از خون لاله هم نشود تیغ کوه لعل
گر تو بلطف یک نظر اندر جهان کنی
❈۵❈
در ضبط کار مملکت ار رای باشدت
بر میش لنگ گرگ کهن را شبان نکنی
گردون ز شب نماید اختر چنان که تو
از ظلمت خط اختر معنی عیان کنی
❈۶❈
آسوده بر کمرگه کهسار بگذرد
از نوک دوک پیرزن ار تو سنان کنی
از بهر سود نام نکو میخری مترس
تاوان آن زبنده ستان گر زیان کنی
❈۷❈
دریا و کان چو من بگدایی فتاده اند
از بس که در پراکنی و زرفشان کنی
در باب مردمی نه همانا که ضایعست
هرچ آن بجای بنده و دریا و کان کنی
❈۸❈
تقصیرها که بندۀ مخلص همی کند
الّا اگر بلطف خود اغضاء آن کنی
وین طرفه تر که با همه تقصیرهای خویش
دارد امید آنکه برآتش روان کنی
❈۹❈
نزدیک شد ز نهضت میمون که چون عنان
دلها سبک شود چو رکابت گران کنی
شاید کزو بشب بگریزند اهل فضل
روزی که تو مفارقت اصفهان کنی
❈۱۰❈
حفظ خدای بدرقه بادت بهرکجا
کز روی عزم نصرت را همعنان کنی
کامنت ها