کمالالدین اسماعیل:بنامیزد چنان فرّخ لقایی که گویی سایۀ پرّ همایی
❈۱❈
بنامیزد چنان فرّخ لقایی
که گویی سایۀ پرّ همایی
چو بگشایی زبان لبها ببندی
چو در بندگی قبا گیتی گشایی
❈۲❈
بشمشیر تو نصرت را تفاخر
ببازار تو معنی را روایی
کمربند دو پیگر بگسلانی
اگر با آسمان زور آزمایی
❈۳❈
یکایک برکنی دندان پروین
اگر دندان کین بر چرخ سایی
جهانگیری اگر دعوی کنی تو
زبان خنجرت بدهد گوایی
❈۴❈
چنان بر زرفشانی چیره دستی
که گر با دشمنان کوشش نمایی
حسودت در پناه روی چون زر
تواند یافت از دستت رهایی
❈۵❈
نبود از روزگارم این توقّع
که تو با ما چنین فارغ درآیی
من از خدمت بکاهانیده و آنگاه
تو در لطف و تواضع می فزایی
❈۶❈
بغیبت داده بی تشریف خادم
ز روی مردمیّ و خوب رایی
مرا در خانه از تشریف تو عید
من اندر روستا از بی نوایی
❈۷❈
هم از بخت منست این ارنه هرگز
نباشد عید خود بی روستایی
نخواهم عذر تشریفت ، چرا؟ زانک
بحمدالله تو بیش از عذرمایی
❈۸❈
که خورشید ارچه بر چرخ بلندست
بهر جایی رساند روشنایی
کامنت ها