کمالالدین اسماعیل:زهی بلند جنایی که سایۀ جاهت همیشه بر سر خورشید آسمان گردست
❈۱❈
زهی بلند جنایی که سایۀ جاهت
همیشه بر سر خورشید آسمان گردست
بروزگار تو مه شد بشب روی منسوب
زهیبت تور رخش زان چو زعفران زردست
❈۲❈
زآفتابش اگرچه هزار دلگرمیست
بنزد خاطر تو صبحدم همان سردست
بر اندر دیدۀ منت سیل بر جهان و هنوز
میان شادی و طبعم همان چنان گردست
❈۳❈
ز بس که در دل من دردهای بسیارست
نمی توانم گفتن مرا فلان در دست
اگر چه بنده ز آثار بی عنایتیت
ز هرچه شغل و عمل بود این زمان فردست
❈۴❈
ز خاک پای تو بیزارم ار کسی هرگز
چو بنده خدمت تو از میان جان کردست
دوسال شد که زحرمان همی زند نشخوار
زنعمتی که ازین پیش در جهان خوردست
❈۵❈
زگلستان عزایت چو قسم من خوارست
مرا در آنچه که در دست دیگران ور دست؟
حکایت من و این کارنامه ها اکنون
همایون کلید در جامعه دان و آن مردست
کامنت ها