کمالالدین اسماعیل:در آرزوی تو از عمر من دو سال گذشت که هیچگونه ندانم که بر چه حال گذشت
❈۱❈
در آرزوی تو از عمر من دو سال گذشت
که هیچگونه ندانم که بر چه حال گذشت
دوسال چیست؟ غلط می کنم که هر روزی
ز روزهای فراقت هزار سال گذشت
❈۲❈
ملول گشتم ازین باد و خاک پیمودن
وگر حقیقت خواهی تو، از ملال گذشت
فراق روی تو وقتست اگر وصال باشد
اگر بعکس شود هر چه از کمال گذشت
❈۳❈
حدیث شوق بخدمت رکاکتی دارد
ز روی رسم نوشتن کز اعتدال گذشت
شدم خیالی و بر من نه آن گذشت الحق
که هیچکس رازین جنس بر خیال گذشت
❈۴❈
نماند در سرم از هیچگونه رای وصال
ز بس که بر سرم از گونه گون محال گذشت
ازین سپس چه تمتّع بود به عهد وصال
چو زندگانی در حسرت وصال گذشت
❈۵❈
من و قناعت و کنجی ازین سپس زیراک
زیان عمر من از سود جاه و مال گذشت
زمانه را گر از این گوشمال من غرضیست
بسنده کن گو، از حدّ گوشمال گذشت
❈۶❈
عنایت تو اگر سایه افکند وقتست
که آفتاب شکیب من از زوال گذشت
حرام بود مرا بی تو زندگی لیکن
اگر حرام بداین قدروگر حلال گذشت
❈۷❈
مگر که بگذرد این روزگار ناکامی
ردیف شعر از آن کرده ام بفال بگذشت
شدست حال من از آرزوی خدمت تو
چو حال تشنه که بر چشمة زلال گذشت
❈۸❈
بمرده بودم از شرم زندگانی خویش
وگرچه هر نفس از وی بصد نکال گذشت
ولی بنفحة خلق تو زنده کرد مرا
سحرگهان که بمن بر دم شمال گذشت
کامنت ها