کمالالدین اسماعیل:شب من روز در کنار گرفت مشک کافور را ببار گرفت
❈۱❈
شب من روز در کنار گرفت
مشک کافور را ببار گرفت
شام را صبحدم هزمت کرد
لشکر روم زنگبار گرفت
❈۲❈
عارضم از سیه گری بگریخت
خوی چرخ سپید کار گرفت
پیر پنبه ست عمر را پیری
زان سرم شکل پنبه زار گرفت
❈۳❈
ید بیضای موسوی ناگاه
سر و ریش من استوار گرفت
رنگ رویم ز بیم مرگ برفت
مویم او را به زینهار گرفت
❈۴❈
مار پیسه ست موی من که ازو
طبع من نفرتی هزار گرفت
پس من آن ساده طبع عنقره ام
که به دستم زمانه مار گرفت
❈۵❈
گر ضرورت بود شب آبستن
پس شب من بروز بار گرفت
چون نبد روزگار یکرنگی
موی من رنگ روزگار گرفت
❈۶❈
روز و شب را سبب دورنگی بود
که همه خلق ازو شمار گرفت
در شب محنتم که روز امید
از سیاهیش رنگ قار گرفت
❈۷❈
بر سرم پیری اتشی افروخت
که ازو جان من شرار گرفت
لاجرم یاوگیّ انده و غم
راه این سینۀ فگار گرفت
❈۸❈
زآنکه در شب چو روشنایی دید
یاوگی پیش او قرار گرفت
مختصر کن دلا حدیث هوس
چون شب عمر اختصار گرفت
کامنت ها