کمالالدین اسماعیل:تا زبانم بکام جنبانست در ثنای رئیس لنبانست
❈۱❈
تا زبانم بکام جنبانست
در ثنای رئیس لنبانست
چه رئیس؟ آن خسیس پرتلیس
مایهٔ ظلم و سایهٔ ابلیس
❈۲❈
از بخیلی نکردد آن با زن
... خود را تمام در ... زن
آنکه نامش زن ننگ پیدا نیست
در بدی و ددیش همتا نیست
❈۳❈
آنکه او پیشوای دزدانست
سرو سر خیل زن بمزد انست
مردکی زشت روی گنده بغل
پای تا سر همه دروغ و دغل
❈۴❈
بی حفاظ و گدا و قحبه زنست
کیسه پرد از و دزد و نقب زنست
طبع او لوم و شغل نامعلوم
صحبتش شوم و سیرتش هذموم
❈۵❈
آن سیه کار، کو؛ روز سپید
روشنایی بدزدد از خورشید
ببرد هر کجا که کرد گذار
آهن از چوب و کاه از دیوار
❈۶❈
کند از جامه همچو باد خزان
شاخها را بیک نفس عریان
گر نظر بروی افکند نرگس
کند او را ز سیم و زر مفلس
❈۷❈
کیسهٔ غنچه گر نهی بر او
خرده خرده بدزدد از زر او
ور بشاخ شکوفه بر گذرد
سیم او پاک در هوا ببرد
❈۸❈
خرمنی کاه آن خر از سرپای
ببرد جو بجو چو کاه ربای
دست نا پاک چون دراز کند
بمثل گر سوی پیاز کند
❈۹❈
یک بیک جامه هاش بستاند
همچو سیرش برهنه گر داند
ور ببوید گل سمن بود را
کند از بوی بینوا او را
❈۱۰❈
بگشاید ز غایت غمری
طوق قمری ز گردن قمری
گر نه بلبل بر آورد غلغل
پیرهن بر کند ز غنچهٔ گل
❈۱۱❈
ور نه در بانگ و نعره افزاید
تاج فرق خروه برباید
ور درآرد کبوتری بکنار
کند از پای او برون شلوار
❈۱۲❈
هدهدی گر ببام او بپرد
ر زمانش کله ز سر ببرد
دم طاوس ارش به دست دهی
کندش زان همه درست تهی
❈۱۳❈
دست شوم ار بتیغ دریازد
مغز او از گهر بپردازد
کف دست ار بدو فرود آرد
توز را برکمان بنگذارد
❈۱۴❈
مهره مار از دهان ببرد
کمر مور از میان ببرد
کمر کوه را خطر باشد
هر گهی کش بروگذر باشد
❈۱۵❈
گر درستی زرش دهی در حال
در کم و کاست اوفتد چو هلال
ور بدست تو دست او پیوست
ببرد نیمهای ز ناخن دست
❈۱۶❈
جمله دزدست آن سراسیمه
کاج راضی بدی بیک نیمه
بزر و سیم مردمان اندر
هست بر اعتقاد بلقندر
❈۱۷❈
هرکرا اعتقاد این باشد
خود تو دانی که چون امین باشد
باز نتواند ستد ز دستش هیچ
زانکه بس ممسکست و پیچاپیچ
❈۱۸❈
هیچ چیزش بکس نپردازد
هرچه یابد بتو براندازد
از خسیسی که اوست گر بزید
بخورد هر چه بعد از این برید
❈۱۹❈
از بخیلی که هست و امساکش
گر ببّرند دست ناپاکش
نیست ممکن که نیم قطرهٔ خون
آید از دست مدبرش بیرون
❈۲۰❈
این امین ببین که برگزیدم من
تا از او دیدم آنچه دیدم من
دو سفط پر ز زرّ و ابریشم
روز روشن ببرد از پیشم
❈۲۱❈
چشم من با دو لب پر از نفرین
روز و شب در قفاش هست چنین
برد و برخورد حلال میداند
عثراتم هنوز می خواند
❈۲۲❈
وز شماری که خودبخود کردست
باقیی نیز بر من آوردست
این چنین فعل کو بکف دارد
سگ مرده بر او شرف دارد
❈۲۳❈
هست دم سردتر ز باد خزان
زان چو یادش کنم بلرزم از آن
دارد از خوک عاریت دندان
تا خورد بر دروغ سوگندان
❈۲۴❈
نخورد غم که میشود بزه مند
بی تحاشی همی خورد سوگند
نیست نزدیک او علی الاطلاق
هیچ خوش خوارتر مگر سه طلاق
❈۲۵❈
گرگ نابست نیک در نگرش
ناب گرگ درنده در ز فرش
شکم او جوال سیر و پیاز
دهن او غلاف پشک گراز
❈۲۶❈
کس ندیدست از هنرمندان
... خواره زنی بدین دندان
گر ببینی تو شکل دندانی
تو زبانی دوزخش خوانی
❈۲۷❈
هیچ هرگز ندارد او آزرم
هیچ در چشم او نیاید شرم
سخت سستست در مسلمانی
دست او سخت تر ز پیشانی
❈۲۸❈
گر بگردی بلاد ایمانرا
کافرستان و ملحد ستانرا
در بدی وددی و سگ رویی
دوم او نیابی ار جویی
❈۲۹❈
هست در چشم عقل ناخوشتر
صورت و سیرتش ز یکدیگر
قلتبانی بود که چندین سال
می ستاند زر از حرام و حلال
❈۳۰❈
که جوی زان به هیچ کس ندهد
وانچه بگرفت باز پس ندهد
طرفه تر آنکه با هنرمندان
سرد گوید بدان لب و دندان
❈۳۱❈
نه ز دست دگر خسیسانست
نام و ننگ همه رئیسانست
روش و سیرتش بدین صفتست
وانگهش آرزوی معرفتست
❈۳۲❈
هست در صحبت دغا بازان
طاق و جفتش بگوز انباران
گر نبودی مضارب و انباز
سفرهٔ او شکم نگردی باز
❈۳۳❈
چون بجایست کافری کافر
چون بره رفت فاجری فاجر
گه بروت مهین، شهاب عمر
آن بغا و خسیسک وزن غر
❈۳۴❈
نه روا باشد این سخن راندن
سایهٔ دیو را عمر خواندن
صیت عدل عمر فراوانست
ظلم این صد هزار چند انست
❈۳۵❈
کی شود رهنمون بحرف صواب
بسته بودند دیو بیم شهاب
نام او خود زننگش آزردست
لقبش باری از چه در خوردست
❈۳۶❈
هرکرا کار استراق بود
او سزاوار احتراق بود
از در منصب وریاست نیست
او بجز بابت سیاست نیست
❈۳۷❈
شاد باش ای رئیس ده مهتر
ای بتحقیق، سگ ز تو بهتر
می برازد ترا ز سیم بری
ترک شیرین دهان سیم بری
❈۳۸❈
تو که ای در میان آدمیان
که سر خود فکندهای به میان؟
بسخن یا بسفره و نانت
بچه تّره نهند بر خوانت
❈۳۹❈
جعلی روبگرد مزبله گرد
نه چو پروانه گرد مشعله گرد
به خری هر که چون تو معروفست
او نه معروف بلکه معلوفست
❈۴۰❈
تو که از رهزنان استادی
بتجارت چگونه افتادی؟
چون ترا حرفتست جمله بری
سود ده یازده چه می شمری؟
❈۴۱❈
صفت عمر و وزید جمله تر است
از برای چه میدوی چپ و راست؟
سود کردم من از تجارت تو
طرف بر بستم از بصارت تو
❈۴۲❈
شرکت تو چوشرکت در یزدان
امل او چو باد سرد خزان
خیر تو لازمست همچون تب
متعدّیست شّر تو چو جرب
❈۴۳❈
چون ندانی قیامت و محشر
فارغی از خدا و پیغمبر
نیست فرقی ترا حرام وحلال
کی هراست بود ز وزرووبال؟
❈۴۴❈
چه خوری گرد راه و رنج سفر
بر در شهر کاروان می بر
مردم لنبه سر که بنشینند
مصلحت همچو تو درین بینند
❈۴۵❈
نی خطا گفتم این، خطا گفتم
مر ترا راهزن چرا گفتم؟
بخدا کانکه اهل این کارند
از تو و سیرت تو بیزارند
❈۴۶❈
از بر خواجگان برون ندرخت
تو و سرگین کشی بپای درخت
روبکار گل ای خر نادان
چون برد سیم مرد بازرگان
❈۴۷❈
بتو اکنون ز کازرون و پسا
مینویسند ملحد الرّؤسا
کیسه ات شد ملا ز چیز کسان
باد ریشت خلا ز تیز کسان
❈۴۸❈
زین حدیث ار چه سر بجنبانی
ننگ سر کین کشان لنبانی
از دو پاره دهی بدین سامان
ریشت از گوزدان سر از لنبان
❈۴۹❈
یک ره از من نصیحتی بشنو
زر من باز ده، بدوزخ رو
چون برآوردی از زر من گرد
پوستینم چرا کنی ای سرد
❈۵۰❈
بعد ازین کت زر و درم دادم
هیچ کس را ز خانه ات گاد؟
با تو من بعد از این چه بد کردم
که ترا کدخدای خود کردم
❈۵۱❈
چند بر ما از ین تحکّمها
تا تو خود از کجا و ما ز کجا؟
نه و ثاق تو دیده ام هرگز
نه ترا ریش ریده ام هرگز
❈۵۲❈
ننهادم بعمر خود روزی
بر بروت تو قلتبان گوزی
چه مرا در عذاب میداری؟
از چه ام در خلاب میداری؟
❈۵۳❈
هر که او سفله را بزرگ کند
سعی در فربهی گرگ کند
خرس و خوکت چگونه خوانم من؟
که ترا کم زهر دو دانم من
❈۵۴❈
گر چه بودست در نظر زشتم
ماجرای خود و تو بنوشتم
تا چو گویند باری از من و تو
باشد این یادگاری از من و تو
❈۵۵❈
آنچه بنوشتم ارچه بسیارست
درمی از هزار دینارست
بثنایت نمی رسد سخنم
عاجزم از ثنای تو چکنم
❈۵۶❈
بدعا آیم از ثنا اکنون
که سخن هرزه بود تا اکنون
تا علاج دماغ برزگران
نبود جز چماق و گرزگران
❈۵۷❈
باد در گردن تو کرده بخم
طیلسانی زموی بز محکم
باد چالاک در رسن بازی
سر تو همچو کودک غازی
❈۵۸❈
باد چوب شکنجه را توفیق
تا دو ساق ترا کند تلفیق
هر چه آنرا شکنجه ضم کرده
باز تیغش جدا ز هم کرده
❈۵۹❈
نی فرو برده باد سر تابن
همچو دیوار رز ترا ناخن
در سیه چال مدّتی محبوس
مانده بادی ز طالع منحوس
❈۶۰❈
بخلاص تو گر دهند آواز
روز ادینه باد بعد نماز
پس و پیش تو در ره بازار
در گرفته پیادگان و سوار
❈۶۱❈
تو خرامان و گردن افرازان
نقره اندر قفای تو تازان
سرت آزاد کرده گردن تو
بار خود بر کرفته از تن تو
❈۶۲❈
ور چه سخت آید این سخن ز منت
بعد ازین ... خر به ... زنت
زین دعا گرچه نیست سود مرا
جز بدین دسترس نبود مرا
❈۶۳❈
یارب از پاسخم مکن محروم
مستجابست دعوت مظلوم
کامنت ها