کمالالدین اسماعیل:بس پراکنده و پریشانم ره فراکار خود نمی دانیم
❈۱❈
بس پراکنده و پریشانم
ره فراکار خود نمی دانیم
هیچ جرمی نکرده محبوسیم
بی اوامی اسیر زندانیم
❈۲❈
همجو خفاش روزکور همه
دشمن آفتاب رخشانیم
چون ستاره بشب برون آئیم
برخود از تیغ مهر ارزانیم
❈۳❈
در نهان خانه ها چو هیچ نماند
ما بجای قماشه پنهانیم
زرد و لرزان و نیم مرده ز غم
راست همچون چراغ دزد نیم
❈۴❈
همچو چنگ از گرفت می نالیم
مانده در پرده بی نوازانیم
هیچ فریادرس نمی بینم
هرچه فریاد بیش می خوانیم
❈۵❈
گر شنیدی که در وجود کسی
زنده در گور خفت ما آنیم
کامنت ها