کمالالدین اسماعیل:شگرف برگ نها دست دررزان انگور در خزانه گشادست بر خزان انگور
❈۱❈
شگرف برگ نها دست دررزان انگور
در خزانه گشادست بر خزان انگور
نگر نگر که ز یک دانه ها هزاران شاخ
ز سوی ساحل بحرین کاروان انگور
❈۲❈
بدر لؤلوی خوشاب پیش تخت عریش
چو تاج سلطنت فرق خسروان انگور(؟)
یکی عقیق، دگر کهر با ، دگر یاقوت
گرفت نسخت از گنج شایگان انگور
❈۳❈
مگر که هست ستامی ز موکب پروین
میان کوکبۀ ممسک العنان انگور
مثال رفرف خضرست و فرش سندس برگ
بگونۀ و جنا الجنتین دان انگور
❈۴❈
سیاه چشم چو حوران قاصرات الطرف
میان سبز تتقهای پرنیان انگور
ز دست زرگر باد صبا فرستادست
بر عروس رزان حلۀ جنان انگور
❈۵❈
ز شاخهای ز مرد بدل گرفت شبه
درین معامله جان می کند زیان انگور
نهاد بر سر آن یک هلال چون طوقش
هزار کوکب ثابت چو آسمان انگور
❈۶❈
چو بر گیاه تباشیر خورد شیر تمام
سیه کند سر پستان چو دایگان انگور
زهاب آب حیاتست زانکه دز دیدست
حلاوت از لب آن ترک خوش زبان انگور
❈۷❈
مهی که چون سوی رزرفت رنگ می آرد
ز شرم عارض خوبش زمان زمان انگور
بدیده رویش از پوست چون برون ندوید؟
چه سخت سخت دلی داشت در میان انگور
❈۸❈
اگر بود همه جایی باستخوان در مغز
چرا بپوشد در مغز استخوان انگور
اگر نه بر سر آنست تا طرب زاید
بیک شکم ز چه آورد توامانانگور؟
❈۹❈
هزار چشم چو جالوس و در شکم دندان
منافقی دو دلست آنک از نهان انگور
چو چرخ دیده ور و همچو دهر مردافکن
یقین بدان که جهانست در جهان انگور
❈۱۰❈
چو هست شهره به مردانگی چرا گیرد
نگار در سرانگشت چون زنان انگور
در انتظار خرابات هر شبی تا روز
گشاد چشم چو زنگی پاسبان انگور
❈۱۱❈
هوای عالم دل معتدل به آب ویست
دریغ نیست بدین کنج خاکدان انگور؟
چو قوت قوه جان داشت عاقبت جان را
بخون دل طلبید اینت مهربان انگور
❈۱۲❈
مزاج مرد دگرگون کند، زهی دم گرم
که کرد از او بصفت پیر را جوان انگور
ز لطف اوست مددهای روح حیوانی
درست کرد نسب نیک باروان انگور
❈۱۳❈
ز خاک پاک چو مستان پیچ پیچ آمد
که داشت در همه رگهای سوزیان انگور
چو بود طبع ترش گرم جست شیرین جست
ز غورۀ ترش سرد ناگهان انگور
❈۱۴❈
بنقل عدل خزان در برای وام طرب
شدست گویی در عهدۀ ضمان انگور
همی تو گویی مگر شیشه های نارنجست
لبالب از می در صحن بوستان انگور
❈۱۵❈
بریز خونش که زنبور خانۀ فتنه ست
مگر چو روح شود راحت آشیان انگور
بهر سویی نگران همچو شهرگان شده است
بشوخ چشمی در شهر داستان انگور(؟)
❈۱۶❈
ز دستلاف همی سودده، همی دارش
بپای محنت پرخشت ناتوان انگور
مدار زانکه نهد پیش در گه خواجه
چوسا یلان درش سر بر آستان انگور
❈۱۷❈
سیاهۀ دل باغت و از نهاد لطیف
چنانکه خواجه خطیرست دلستان انگور
چو خفت قامت گوژش چه سودگر مالد
خضاب وسمه و گلگونه در رخان انگور
❈۱۸❈
بگردن اندزرنجیر همچو دیوانه
نشست خیره بسی همچو کودکان انگور
فراز تاک پر از پیچ و خم همی ماند
بمهرۀ سرافعی چو شد دمان انگور
❈۱۹❈
چو گشت برگ زمرد، چو بود افعی تاک
چرا ز سر بنیفکند دیدگان انگور
گمان بری چو کنی سوی شاخ تاک نظر
که هست هیکل گل مهره بر کمان انگور
❈۲۰❈
سیه چو کیوان، در جام سرخ چون بهرام
طرب نواز چو زهره است بی گمان انگور
بسر دسیر خزان در میان بیشه و نی
نهاده دیده بره همچو دیدبان انگور
❈۲۱❈
بشکل مهره از آنست تا به بلعجبی
خیال بازد بر عقل کاردان انگور
برای آنکه شود پای عقل را زنجیر
بداد جعد مسلسل بباغبان انگور
❈۲۲❈
برید جان و سفیر تن و ندیدم دلست
ضمیر بسته زبان راست ترجمان انگور
برود بار اگر آب او گذر یابد
هزار خنده بر آرد ززعفران انگور
❈۲۳❈
میان جان غم..، یک سخن سازد
بسی خمار شکسته بر ارغوان انگور
سیاه جامۀ سوکست در برش، عجبست
که حله های طرب راست پودو تان انگور
❈۲۴❈
به پیش کلک نی آورد ز آبنوس دوات
مدیح خواجه مگر می کند بیان انگور
ز لطف خوی خوشت شمهای گرفت مگر
که بر جهان نشاطست کامران انگور
❈۲۵❈
به آبروی اگر دانه پر وری کندی
...بجان یافتی امان انگور
بباغ عیش تو سر سبز باش تا که ز مرگ
چو دشمنان شده گیر ندخان و مان انگور
❈۲۶❈
چو دشمنانت هر چند خود نگو سارست
معلق آمد گردن بریسمان انگور
ز جان اوست طربهای کل شی حی
چو جان خواجه بماناد جاودان انگور
❈۲۷❈
بزگوارا، قومی ز اهل دعوی فضل
بخواستند ز طبعم بامتحان انگور
اگر بدیدی انگور نظم انگورم
گریختی ز سنۀ سبع باتمان انگور
❈۲۸❈
ازین سپس چو ز شعرم زمانه سرمستست
بکار آب نیاید در اصفحان انگور
سوار مرکب فضلم اگر بفرمایی
هزار بیت بگویم ردیف آن انگور
❈۲۹❈
همیشه تا که بود نشئه در نهاد شراب
همیشه تا که بود شاه بوستان انگور
تراز کام دمد نکبت شراب طهور
تراز خار برآید چو فرقدان انگور
کامنت ها