کمالالدین اسماعیل:ای برخ روشن و زلف سیاه کرده شب و روز جهانی تباه
❈۱❈
ای برخ روشن و زلف سیاه
کرده شب و روز جهانی تباه
سلسلۀ زلف تو بر پای باد
آینۀ حسن تو در دست ماه
❈۲❈
صورت جان روی نماید مرا
چون کنم اندر لب لعلت نگاه
کار دو زلفت همه دلجویی است
باشد از آنروی چو پشتم دوتاه
❈۳❈
رأس و ذنب هم نکند بر فلک
آنچه کند زلف تو زیر کلاه
مردمک چشم تو سلطان وش است
بر سرش ابروی تو چتر سیاه
❈۴❈
لشکر زلف تو بس انبوه بود
عارض تو چون شد از او عرض خواه
لیک بیک باد هم بهم بر شکست
چون عدوی خواجه هم از گرد راه
❈۵❈
صدر جهان خواجه سلطان نشان
پشت کرم صاعد صاحبقران
چهره برنگ رخت اندود سیم
بوی گرفت از سر زلفت نسیم
❈۶❈
نرگس مخمور سرافکنده هست
نسختی از چشم تو لیکن سقیم
بینی و خطّ و دهنش پیش هم
هر سه بصورت الف و لام و میم
❈۷❈
زلف تو چون جیم خم اندر خم است
خال سیاهت چو نقط زیر جیم
ساده عذارت چو دل پارسا
تنگ دهان تو چو چشم لئیم
❈۸❈
ننگری اندر زر رخسار من
می نتوان بخت خریدن بسیم
در یتیم ئاست ترا در دهان
لعل خوشت چون شفقت بر یتیم
❈۹❈
جوهر فردست دهان تو کان
جز بسخن کرد نشاید دو نیم
حیف بود سفتن لعلی چنین
جز بستایشگری رکن دین
❈۱۰❈
ای که چو یاد ازکفت آرد زبان
بحر ز رشک آرد کف بر دهان
پیش سخای تو سرابست نیل
با صفت لطف تو با دست جان
❈۱۱❈
دست و زبان تو همی پر کنند
از زر و در دامن آخر زمان
خدمت تو میوۀ شاخ بدن
مدحت تو گوهر تیغ زبان
❈۱۲❈
رغم دل و دست ترا دشمنت
میکند از دیده و رخ بحر و کان
بخشش تو طیرۀ طیّار شد
بر وی از آنروی بود سر گران
❈۱۳❈
از شفقتهای تو بر زیر دست
یافته بتوانی دیدن عیان
خصم تو نالنده و زرد و دوتاه
دایم در نزع بود چون کمان
❈۱۴❈
خصمی تو روزی کافر مباد
خاصه بدین رسم که قهرت نهاد
طبع جهان خو ز ستم باز کرد
قاعدۀ مردمی آغاز کرد
❈۱۵❈
امن ز ناگه در گیتی بزد
دست سپاه تو درش باز کرد
ابر چو از فیض نماندش مدد
سوی دل و دست تو آواز کرد
❈۱۶❈
بازوی اقبال تو با خصم کرد
آنچه سر انگشت تو با آز کرد
خورد ز خوان کرم تو نیاز
نعمت بسیار و شکم باز کرد
❈۱۷❈
عاقبت الامر ترا سغبه شد
مملکت ار چند بسی ناز کرد
باز سر چتر سلاطین گرفت
مرغ جلال تو چو پرواز کرد
❈۱۸❈
این همه آثار سعادت که هست
همّت آن صدر سرافراز کرد
دولت و ملّت بتو آراستست
شرع ترا خود بدعا خواستست
❈۱۹❈
ای ز تو ایّام رسیده بکام
داده شکوه تو جهان را نظام
خاصگیان حشمت عقل و روح
نوبتیان در تو صبح و شام
❈۲۰❈
همچو وداعست دلیل فراق
کار اعادی ترا انتظام
کار تو امروز جهانداریست
منصب اینهاست کنون احتشام
❈۲۱❈
از بن دندان بتو کرد التجا
آنکه ترا بود الدّالخصام
بردۀ تست این ندب، ایرا که هست
ضرب بدست تو و داوت تمام
❈۲۲❈
سر که درو هست دماغ فضول
بر خط فرمان تو دارم مدام
لطف تو از بلعجیبها نمود
عید هم از غرّۀ ماه صیام
❈۲۳❈
از تو همه کس بمقاصد رسید
جز که من سوخته دل والسّلام
رایت اقبال تو منصور باد
چشم بد از دولت تو دور باد
کامنت ها