کمالالدین اسماعیل:ای بهمّت بر از فلک جایت چشم گردون ندیده همتایت
❈۱❈
ای بهمّت بر از فلک جایت
چشم گردون ندیده همتایت
ماه منجوق قبّۀ اعظم
نعل یکران چرخ پیمایت
❈۲❈
نقش بند و گره گشای جهان
دانش پیر و بخت بر نایت
روز بدخواه تیره از کلکت
عالم شرع روشن از رایت
❈۳❈
کوکب چرخ همچو کوکب کفش
میدهد بوسه بر کف پایت
هر چه مضمون عیبۀ غیب است
دستمال ضمیر دانایت
❈۴❈
در درج هزار میخ فلک
پایمال محلّ والایت
❈۵❈
سایبان تو ظّل عرش مجید
بارگاه تو اوج قصر مشید
ای جهان زیر دست همّت تو
آفرینش طفیل حشمت تو
❈۶❈
سبز پوشان عالم ملکوت
ساکنان سواد حضرت تو
نو عروسان کلّه های ضمیر
دست پروردگان مدحت تو
❈۷❈
خون گرفته ست چون دل غنچه
جگر آسمان ز شوکت تو
ای بتحقیق، نفس مباره
گشته مقهور تیغ عصمت تو
❈۸❈
چرخ صوفی نهاد ازرق پوش
خادم خانقاه همّت تو
لله الحمد کاستقامت یافت
کار عالم بیمن دولت تو
❈۹❈
خاک بر سر نهاد خصم تو تاک
چرخ پیشت نهاد سر برخاک
دست راد تو مقصد املست
خاک پای تو افسر زحلست
❈۱۰❈
هست بر لوح فکرتت محفوظ
هر چه نقش صحیفۀ ازلست
پیش نور ضمیر روشن تو
دیدۀ آفتاب با سبلست
❈۱۱❈
در میان نعم بلی زن بود
خصم پیش تو در قرار الست
قهر تو قهرمان آن خیل است
که کمینه طلیعه زو اجلست
❈۱۲❈
گوهر از بخشش تو طیره شدست
در خط از دست تو ازین قبلست
دشمنت چون فسانه بی اصلست
لیک مضروب خلق چون مثلست
❈۱۳❈
صرصر انتقام تو خوش خوش
ز آب حیوان بر آورد آتش
ای ضمیر تو عقل را پیوند
وی بجان تو شرع را سوگند
❈۱۴❈
آتش خاطرت در آورده
گردن باد را بخّم کمند
آنچنان شد که عار میدارد
استانت ز آسمان بلند
❈۱۵❈
همچو قمری مخالفان ترا
طوق دار آمد از عدم فرزند
باز گنجشک وار خصم ترا
تا بمیرد دو پا بود در بند
❈۱۶❈
دفع عین الکمال را امروز
خانۀ دشمنان تست سپند
آخر کار بود خصم ترا
آن ترّقی که کرد روزی چند
❈۱۷❈
آری آری چراغ بی روغن
برفروزد بوقت جان کندن
تا جهان رسم دست برد نهاد
دست بردی چنین ندارد یاد
❈۱۸❈
در پناه تو جان خستۀ ما
بستد آخر ز دور گردون داد
با حسود تو نیزۀ سر تیز
بهمه مدخلی تن اندر داد
❈۱۹❈
تیغ تا زو ندید بد گهری
بوقیعت درو زبان ننهاد
گر چه در مغز دشمنت ز غرور
بود دایم قران آتش و باد
❈۲۰❈
باد بنشست و کشته شد آتش
کآتش تیغ آب نصرت زاد
بر فشاندیم رقعۀ بازی
دست بردیم و با سری افتاد
❈۲۱❈
دهر حامل ز فتنه در نه ماه
بار بنهاد و زاد نصرالله
قدر تو مرغ و اخترش دانه ست
رای تو شمع و صبح پروانه ست
❈۲۲❈
دل خصمت میان دام زره
طایرات خدنگ را دانه ست
خصم زنجیر خشم و کین ترا
می چه جنباند؟ ار نه دیوانه ست
❈۲۳❈
دوستان ترا ز بهر طرب
همه تن دل شده چو پیمانه ست
دشمنان ترا زبهر گریز
همه سر پای گشته چون شانه ست
❈۲۴❈
حاسد تو که شاه دو نان بود
مات گشته ست زانکه بی خانه ست
هر چه ممکن بود ز فتح و ظفر
ایزدت داد، وقت شکرانه ست
❈۲۵❈
خوشدلی از تو در همه تنهاست
غمگی اندر جهان رهی تنهاست
تا جهانست صدر عادل باد
فیض جودش چو عدل شامل باد
❈۲۶❈
ای ز تنو کام هر دلی حاصل
کام هر دو جهانت حاصل باد
آب چشم حسودت آتش رنگ
هم ز تاثیر شعلۀ دل باد
❈۲۷❈
بر امید عطا کف آورده
پیش تو بحر، نیز سایل باد
چون کنم قصد عالم قدرت
لا مکانم نخست منزل باد
❈۲۸❈
خنجر قهر خصم پیرایت
آب داده بزهر قاتل باد
بکر فکرم ز نفخۀ خلقت
همچو مریم بروح حامل باد
❈۲۹❈
چون زمینت مسخّرست فلک
شاد باش ای ظفر هنیئاً لک
کامنت ها