کمالالدین اسماعیل:چون مشک زلف بر گل رخسار بشکند پشت بهارو رونق گلزار بشکند
❈۱❈
چون مشک زلف بر گل رخسار بشکند
پشت بهارو رونق گلزار بشکند
بر آتش ستم جگرم زان کباب کرد
تا آرزوی نرگس بیمار بشکند
❈۲❈
گفتم دلم شکسته شد از غم بطنز گفت
آلت شگفت نیست که در کار بشکند
دانی چراست تنگی دلها بعهد او؟
کاندک نگاه دارد و بسیار بشکند
❈۳❈
سنگین دلی بتا و دل بنده نازکست
از سنگ آبگینه بناچار بشکند
زلف هزار قلب شکستت و این عجب
کز جنبش نسیمی صد بار بشکند
❈۴❈
ماریست زلف تو که همه بر جگر زند
دستش درست کو سر آن مار بشکند
هر سال رنگ عارض و بوی کلاله ات
بیچاره غنچه را دل و بازار بشکند
❈۵❈
گرد دهان تنگ تو آن زلف عنبرین
چون صد هزار حلقۀ مشکست و یک نگین
ای زلف تو شکسته و عهد تو نادرست
عزم تو بر شکستن پیمان ما درست
❈۶❈
باد صبا ز زلف تو بویی بباغ برد
یک غنچه را نماند بتن بر قبا درست
دیوانه کرد نرگس مست تو عقل را
بیمار را نگر که چهار کرد با درست
❈۷❈
بر شاهدّی روی تو خطّت گواه بس
با آنکه هست دعوی تو بی گوا درست
بیماری و تکسّر آن زلف و غمزه چیست؟
زین سان که هست حسن رخت را هوا درست
❈۸❈
خسته دلم ز بس که در آغشته شد بخون
پیدا نمیشود که شکستست یا درست
چرخ سیاه کار کند هر سپیده دم
بر زلف پر شکنج تو درس جفا درست
❈۹❈
اندیشۀ وصال تو از ما نبود راست
ناید خود از شکسته دل اندیشه ها درست
تیری که غمزۀ تو ز ترکش بر آورد
پیکانش ز آب شعلۀ آتش بر آورد
❈۱۰❈
گل چون ز عکس چهرۀ تو یاد می کند
عالم ز بوی ورنگ خود آباد می کند
گفتند غنچه را بدهان تو نسبت است
عمریست تا بدین دل خود شاد می کند
❈۱۱❈
سنگین دل تو هست ز پولاد و نرگست
پیکان تیر غمزه ز پولاد می کند
بشخوده اند چهره و ببریده طرّه ها
از جورها که بر گل و شمشاد می کند
❈۱۲❈
نامد خلاف راستی از عهد قامتت
پس سرو را ز بهر چه آزاد می کند
کردند جلوه پیش رخت نیکوان باغ
بلبل ازین شناعت و فریاد می کند
❈۱۳❈
سوسن زبان عذر برون آورید و گفت
ما را چه جرم؟ این سبکی باد می کند
دوران عدل خواجۀ بیدار دولتست
خفتست غمزۀ تو که بیداد می کند
❈۱۴❈
بازوی دین و بازوی ملّت ازوقویست
ترکیب ذات او ز کمالات معنویست
جودش چو در مصالح گیتی نظر فکند
پیکار بینوایان بر سیم و زر فکند
❈۱۵❈
سر تیزیی بکرد در ایّام او قلم
او را چو تیغ مغز شکافی بسر فکند
زان در درش چو حلقه فتادست سروری
کاسباب آن چو سلسله در یکدگر فکند
❈۱۶❈
آنک جبین گل ز لقایش عرق چکان
وینک درست زر ز سخایش سپر فکند
بر کار نیشکر گره از بهر آن فتاد
کو پیش نکته هاش گره بر شکر فکند
❈۱۷❈
در چشم و گوش عاشق و معشوق جای یافت
خود را گهر بمعرض لفظش چو در فکند
در خدمت و قار تو استادگی نمود
زانگه که کوهسار گره بر کمر فکند
❈۱۸❈
آبش نمی دهند در ایّام عدل تو
زان تیغ تشنه وار زبان را بدر فکند
ای رسم تو مرّوت و کار تو اجتهاد
وی ملک را عضاده و اسلام را عماد
❈۱۹❈
کلک تو سر به بلعجبیها بر آورد
هر چه آورد از آن دگر خوشتر آورد
پی بر بساط روم نهد نقش چین کند
سر در شب سیاه نهد اختر آورد
❈۲۰❈
باشد میان ببسته بقصد سپاه بخل
زان هر دم از سیاهی خط لشکر آورد
هر معنی رمیده که کس نقش آن ندید
تا بنگری سرش بخم چنبر آورد
❈۲۱❈
زاینده ایست بر سرپا با خروش و بانگ
وانگه چه طرفه آنکه همه دختر آورد
جایی که او حدیث ز لوح ازل کند
ای بس که رو سیاهی بر دفتر آورد
❈۲۲❈
وین هم ز جادوییست وگر نه کسی ندید
ریش آوری که خطّ چنانش خوش در آورد
گر آمدست بر سر انگشت فرّخت
دریا عجب مدار که نی بر سر آورد
❈۲۳❈
شخص هنر چو تربیت خویشتن کند
نقش نگین جان عضدالدّین حسن کند
اوّل ترا خرد زر و گیتی بسند کرد
پس نام تو خلاصۀ آل خجند کرد
❈۲۴❈
از هیبت تو زهرۀ شمشیر آب شد
از بیم آنکه آتش فتنه بلند کرد
زودش بسان استره سر در شکم نهد
در عهد تو هر آنکه بمویی گزند کرد
❈۲۵❈
تا زد صریر خامۀ تو خنده بر سنان
بس طنزها که پرچم از آن ریش خند کرد
غمخوارگیّ اهل هنر میکند کفت
و انصاف در شمار نیاید که چند کرد
❈۲۶❈
نه بخشش تو حلق گهر در قنب کشد
نه همّت تو اطلس را تخته بند کرد
از بهر اقتناص مرادات تو جهان
از پیسه ریسمان زمانه کمند کرد
❈۲۷❈
هر شام چرخ بر لب بام جلال تو
بر آتش شفق ز ستاره سپند کرد
اهل هنر بتربیتت زنده گشته اند
احرار روزگار ترا بنده گشته اند
❈۲۸❈
صیّت چو نور بهمه جا رسیده باد
در سایۀ تو جان جهان آرمیده باد
طفل امل که شیر مروّت غذای اوست
بر دامن صنایع تو پروریده باد
❈۲۹❈
خاک سم سمند ترا تکیه گاه ناز
زین هر دو گرد بالش مشکین دیده باد
هر زر که آن بچشم ترازو در آمدست
آن زر ز چشم او کرمت بر کشیده باد
❈۳۰❈
آبی که روضه های امل تازه زو شود
از چشمه سارفیض بنانت دویده باد
بادی که غنچۀ دل ازو منفتح شود
از دامن شمایل خلقت دمیده باد
❈۳۱❈
گر لاله را نه لطف تو گلگونه بر کند
از ارتشاف صاعقه خونش کفیده باد
تا بر دهان صبح گذر می کند نفس
عزم تو پیش باد و بقای تو باز پس
کامنت ها