کامبیز صدیقی کسمایی:رفتم کنار پنجره، دیدم: در پشت میله ها
❈۱❈
رفتم کنار پنجره، دیدم:
در پشت میله ها
سر را
در زیر بال برده قناری، چنان که من
❈۲❈
پنداشتم
آن را رفیق کوچک من امروز
از دست داده است.
❈۳❈
آخر چه روی داده، قناری! چه روی داد؟
او را صدا زدم
وقتی که بغض، راه گلوی مرا گرفت
سر را بلند کرد
❈۴❈
آهی کشید و گفت:
لعنت به دست سرد و زمخت شکارچی
لعنت به این قفس
اکنون
❈۵❈
در این مکان
انگیزهٔ ادامهٔ هستی برای من
یک مشت خاطره
مشتی تداعی است.
❈۶❈
آنگاه
سر را، دوباره زیر پر و بال خویش برد.
کامنت ها