کامبیز صدیقی کسمایی:شکسته بال او از تیرِ جانکاهی ولی مغرور، نشسته همچنان بر قلهٔ یک کوه.
❈۱❈
شکسته بال او از تیرِ جانکاهی ولی مغرور،
نشسته همچنان بر قلهٔ یک کوه.
گشوده بال پرواز،
نگاه وحشی خود را به سوی بی کران دور.
نمی دانم که این مجروح آیا در چه رویاهای شیرینی است؟
نمی دانم که در آن خطه های بی نهایت دور آیا او چه می بیند؟
نمی دانم که در آن خطه های بی نهایت دور آیا او چه می بیند؟
❈۲❈
نمی دانم چه می خواهد؟
دوباره دسته دسته کرکسان در آسمان ها بال افشانند.
ندارد او – دریغا! - طاقت پرواز.
❈۳❈
شکسته بال او از تیرِ جانکاهی ولی مغرور،
نشسته همچنان و همچنان بر قلهٔ یک کوه.
کامنت ها