کامبیز صدیقی کسمایی:به تماشای ما کسی آمد. گفت با آفتاب؛ روزِ بلند
❈۱❈
به تماشای ما کسی آمد.
گفت با آفتاب؛ روزِ بلند
گفت آبشخوری، به یک آهو
گفت با دره، آبشاری خُرد: «به تماشای ما کسی آمد».
❈۲❈
از سرم تا که دست بردارند
من به آنها چه می توانم گفت؟
❈۳❈
زیر این بی کرانِ نیلی رنگ
در علف ها و بوته ها، بر خاک
ردِ پای آن گرازی را
که شبیخون به کشتزارم زد
❈۴❈
می کنم با تفنگِ پر تعقیب.
هان...! شنیدی تو یا که نشنیدی؟
این صدا را که در کمرکش کوه
❈۵❈
باز می پیچد و باز می پیچد:
به تماشای ما کسی آمد.
کامنت ها