کامبیز صدیقی کسمایی:چه شب سرد و تلخ و دلگیری است. خوبِ من، مهربانِ من، ای دوست!
❈۱❈
چه شب سرد و تلخ و دلگیری است.
خوبِ من، مهربانِ من، ای دوست!
مثل یک قوچ کوهیم؛ وحشی.
مثل یک شیر شرزه پر زورم.
❈۲❈
چنگ بر گیسوان چنگش زد
خواند چنگی، دوباره چنگی خواند:
خوبِ من، مهربانِ من، ای دوست!
می توانم اگر چه اسبی را
❈۳❈
با سوارش به روی شانهٔ خویش
بگذارم به دور خود چرخم،
می توانم اگر چه با یک مشت
افکنم بر زمین پلنگی را،
❈۴❈
خوبِ من، مهربانِ من، ای دوست!
می کنم با وجود این احساس
قرن ها پیرتر زِ خود هستم.
چه شب سرد و تلخ و دلگیری است.
کامنت ها