کامبیز صدیقی کسمایی:آه... ای زمین بی برکت! یک مشت بذر تازهٔ باران،
❈۱❈
آه... ای زمین بی برکت!
یک مشت بذر تازهٔ باران،
در خورجین پاره ابری نیست.
❈۲❈
دارد غروب
- در جاده های سرخ شفق -
خورشید را
با خود
❈۳❈
بسوی آن افق دور
می برد.
اکنون از وحشتی شگرف
گوئی که رنگ از رخِ گلگون آفتاب
❈۴❈
ناگه پریده است.
مرغی هراسناک
در لابلای بوته خاری
❈۵❈
ناگاه جیغ زد.
اسبی میان جادهٔ خاموش؛ شیهه زد.
با واپسین تلاش
❈۶❈
قلب زمین تشنهٔ خود را
ما شخم می زنیم
اما
یک مشت بذر تازهٔ باران،
❈۷❈
در خورجین پاره ابری نیست.
آه ...ای زمین بی برکت!
کامنت ها