کامبیز صدیقی کسمایی:در افق، که غرق تیرگی است یک ستاره پر گشود.
❈۱❈
در افق، که غرق تیرگی است
یک ستاره پر گشود.
یک پرنده خواند.
❈۲❈
می توان شنید:
در سکوت شب، صدای آب را.
لاله های آتش شتاب را
در میان جاده
❈۳❈
یک سوار
ریخت.
من که روی تپه ای نشسته ام
❈۴❈
من که دلشکسته ام
با ستاره حرف می زنم
با پرنده ای که خواند
با نسیم شب
❈۵❈
که ناگهان مرا درود گفت.
زندگی برای من شکنجه بود.
من شکنجه می شدم.
❈۶❈
در تمام عمر خود، که پشت سر، گذاشتم.
زیر تازیانه ها، منم که کینه را شناختم،
زیر تازیانه ها، منم که خشم را.
❈۷❈
خشم من اگر نبود
یا اگر که کینه در دلم نبود،
من برای زندگی
بهانه ای نداشتم.
کامنت ها