کامبیز صدیقی کسمایی:اکنون بر روی نیمکتی کهنه دارد زنی به کودک خود شیر می دهد.
❈۱❈
اکنون بر روی نیمکتی کهنه
دارد زنی به کودک خود شیر می دهد.
می بینم
یک مرد را
❈۲❈
که سوت زنان
دور می شود
و زِ روی شاخه ها
پرواز ناگهانی صدها کلاغ را.
❈۳❈
می بینم
اکنون غروب را
که لب نرده های باغ
❈۴❈
بر آخرین دقایق یک روز جمعه، باز
دشنام می دهد.
از باغ و از هیاهوی مردم،
اکنون دوباره
❈۵❈
سوت زنان
دور می شوم.
اکنون گیاه شب
❈۶❈
دارد دوباره، روی زمین، ریشه می زند.
بیهودگی به من؛
دارد بروی دامن خود شیر می دهد.
از شاخه های من
❈۷❈
اندیشه های تیره
چو صدها کلاغ پیر؛
پرواز می کنند.
کامنت ها