کارو:گفتم که سکوت...! از چه رو لالی و کور؟ فریاد بکش،که زندگی رفت به گور
❈۱❈
گفتم که سکوت...! از چه رو لالی و کور؟
فریاد بکش،که زندگی رفت به گور
گفتا که خموش! تا که زندانی زور
بهتر شنود، ندای تاریخ ز دور
❈۲❈
بستم ز سخن لب و فرا دادم گوش
دیدم که ز بیکران، دردی خاموش
فریاد زمان، رمیده در قلب سروش
کای ژنده بتن، مردن کاشانه به دوش
❈۳❈
بس بود هر آنچه زور بی مسلک پست
در دامن این تیره شب مرده پرست
با فقر سیاه... طفل سرمایهٔ مست
قلب نفس بی کستان، کشت... شکست
❈۴❈
دل زنده کنید تا بمیرد ناکام
این نظم سیاه و فقر در ظلمت شام
بر سر نکشد، خزیده از بام به بام
خون دل پابرهنگان، جام به جام
❈۵❈
نابود کنید، یاس را در دل خویش
کاین ظلمت دردگستر، زار پریش
محکوم به مرگ جاودانی است... بلی
شب خاک به سر زند، چو روز آید پیش
کامنت ها