کارو:الا، ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گورم چه میخواهی؟ چه میجویی، در این کاشانهٔ عورم؟
الا، ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گورم
چه میخواهی؟ چه میجویی، در این کاشانهٔ عورم؟
چه میخواهی؟ چه میجویی، در این کاشانهٔ عورم؟
چه سان گویم؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
❈۱❈
نمیدانی! چه میدانی، که آخر چیست منظورم
تن من لاشهٔ فقر است و من زندانی زورم
کجا میخواستم مردن!؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شبها تا سحر عریان، به سوز فقر لرزیدم
❈۲❈
چه ساعتها که سرگردان، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا، چه آفتها که من دیدم
سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
❈۳❈
فتادم در شب ظلمت، به قعر خاک، پوسیدم
ز بس که با لب محنت، زمین فقر بوسیدم
کنون کز خاک غم پر گشته این صد پاره دامانم
چه میپرسی که چون مردم؟ چه سان پاشیده شد جانم؟
چه میپرسی که چون مردم؟ چه سان پاشیده شد جانم؟
چرا بیهوده این افسانههای کهنه بر خوانم؟
ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم
❈۴❈
که خون دیده، آبم کرد و خاک مردهها، نانم
همان دهری که بایستی به سندان کوفت دندانم
به جرم اینکه انسان بودم و میگفتم: انسانم
ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی
❈۵❈
وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی
شکست و خرد شد، افسانه شد، روز به صد پستی
کنون... ای رهگذر! در قلب این سرمای سر گردان
به جای گریه: بر قبرم، بکش با خون دل دستی
❈۶❈
که تنها قسمتش زنجیر بود، از عالم هستی
نه غمخواری، نه دلداری، نه کس بودم در این دنیا
در عمق سینهٔ زحمت، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچهٔ پول و هوس بودم در این دنیا
❈۷❈
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شبهای سکوت کاروان تیره بختیها
سرا پا نغمهٔ عصیان، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر، با شادی
❈۸❈
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی
کامنت ها