خاقانی:مرا وصلت به جانی برنیاید تو را صد جان به چشم اندر نیاید
❈۱❈
مرا وصلت به جانی برنیاید
تو را صد جان به چشم اندر نیاید
به دیداری قناعت کردم از دور
که تو ماهی و مه در برنیاید
❈۲❈
بدان شرطی فروشد دل به کویت
که تا جان برنیاید، برنیاید
تو خود دانی که آن دل کو تو را خواست
برای خشک جانی برنیاید
❈۳❈
به میدان هوا در تاختم اسب
به اقبالت مگر در سر نیاید
اگر روزم فرو شد در غم تو
فرو شو گو قیامت برنیاید
❈۴❈
بد آمد حال خاقانی ز عشقت
سپاسی دارد ار بدتر نیاید
کامنت ها