خاقانی:دل رفت و میندانم حالش که خود کجا شد آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد
❈۱❈
دل رفت و میندانم حالش که خود کجا شد
آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد
هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم
پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد
❈۲❈
چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش
گوئی چه حالش افتاد یارب دگر کجا شد
بردم بدو گمانی کز عشق گشت رسته
مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد
❈۳❈
یا آب بود و ناگه اندر زمین فرو شد
یا مرغ بود و از دام پرید در هوا شد
گفتم دلی که دیده است پیرو غریب و خسته
کامروز چند روز است کز پیش ما جدا شد
❈۴❈
ناگاه کودکی گفت دیدم دلی شکسته
در دام زلف یاری افتاد و مبتلا شد
کامنت ها