خاقانی:سخن با او به موئی درنگیرد وفا از هیچ روئی در نگیرد
❈۱❈
سخن با او به موئی درنگیرد
وفا از هیچ روئی در نگیرد
زبانم موی شد ز آوردن عذر
چه عذر آرم که موئی درنگیرد
❈۲❈
غلامش خواستم بودن، دلم گفت
که این دم با چنوئی درنگیرد
چه جوئی مهر کینجوئی که با او
حدیث مهرجوئی درنگیرد
❈۳❈
بر آن رخ اعتمادش هست چندانک
چراغ از هیچ روئی درنگیرد
ازین رنگین سخن خاقانیا بس
که با او رنگ جوئی در نگیرد
کامنت ها