خاقانی:دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز میی به ساغر من همچو آفتاب بریز
❈۱❈
دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز
میی به ساغر من همچو آفتاب بریز
هلال عید بود بر سپهر پا به رکاب
به جام ساقی گل چهره می شتاب بریز
❈۲❈
نقاب برفکن و آتشی به جانم زن
ز دیدهٔ تر من همچو شمع، آب بریز
دلم ز دست تو آباد گر نمیگردد
بیار آتش و درخانهٔ خراب بریز
❈۳❈
لب تو داد به دستم قدح ز شربت قند
در او ز روی عرقناک خود گلاب بریز
گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند
تو رشحهای ز کرمهای بیحساب بریز
❈۴❈
ببین به دیدهٔ انصاف نظم خاقانی
طبق طبق ز جواهر بر انتخاب بریز
کامنت ها