خاقانی:در سینه نفس چنان شکستم کز نالهٔ دل جهان شکستم
❈۱❈
در سینه نفس چنان شکستم
کز نالهٔ دل جهان شکستم
دل آتش غصه در میان داشت
آب از مژه در میان شکستم
❈۲❈
بردم به سرشک خون شبیخون
تا لشکر شبروان شکستم
از ناله در آن گران رکابی
الحق سپه گران شکستم
❈۳❈
از بس که زدم در سحرگاه
آخر در آسمان شکستم
بر مرده دلان به صور آهی
این دخمهٔ باستان شکستم
❈۴❈
چو ناوکیان به ناوک صبح
در روی فلک کمان شکستم
با صف حواریان صفه
برخوان مسیح نان شکستم
❈۵❈
هر خار که گلبن طمع داشت
در چشم نمک فشان شکستم
دیدم که زبان سگ گزنده است
دندان جفاش از آن شکستم
❈۶❈
ترسم که برآرد آشکارا
آن دندان کز نهان شکستم
آب رخم آتش جگر برد
من پل همه بر زبان شکستم
❈۷❈
من بودم و یک کلید گفتار
هم در غلق دهان شکستم
چون طبع طفیل آرزو بود
حالیش به امتحان شکستم
❈۸❈
هر روز هزار تازیانه
بر طبع طفیل‌سان شکستم
روئین دژ آز را گشادم
و آوازهٔ هفت‌خوان شکستم
❈۹❈
خاقانی دل‌شکسته‌ام لیک
دل بهر خلاص جان شکستم
کامنت ها