خاقانی:دلا زارت برون نتوان نهادن قدم در موج خون نتوان نهادن
❈۱❈
دلا زارت برون نتوان نهادن
قدم در موج خون نتوان نهادن
بر اسب عمر هرای جوانی است
بر او زین سرنگون نتوان نهادن
❈۲❈
تو را هر دم غم صد ساله روزی است
ذخیره زین فزون نتوان نهادن
به کتف عمر میکش بار محنت
که بر دهر حرون نتوان نهادن
❈۳❈
به نامت چون توان کرد ابلقی را
که داغش بر سرون نتوان نهادن
در این منزل رصد جهان میستاند
گنه بر رهنمون نتوان نهادن
❈۴❈
خراب است آن جهان کاول تو دیدی
اساسی نو کنون نتوان نهادن
به صد غم ریسمان جان گسسته است
غمی را پنبه چون نتوان نهادن
❈۵❈
دلی کز جنس برکندی نگهدار
که بر ناجنس و دون نتوان نهادن
سرت خاقانیا در بیم راهی است
کز آنجا پی برون نتوان نهادن
کامنت ها