خاقانی:تبها کشم از هجر تو شبهای جدائی تبها شودم بسته چو لبها بگشایی
❈۱❈
تبها کشم از هجر تو شبهای جدائی
تبها شودم بسته چو لبها بگشایی
با آنکه دل و جانم دانی که تو را اند
عمرم به کران رفت و ندانم تو که رایی
❈۲❈
از غیرت عشق تو به دندان بگزم لب
گر در دلم آید که در آغوش من آیی
گفتی ببرم جان تو، اندیشه در این نیست
اندیشه در آن است که بر گفته نپایی
❈۳❈
شد ناخن من سفته ز بس کز سر مژگان
انگشت مرا پیشه شد الماس ربایی
خاقانی از اندیشهٔ عشق تو در آفاق
چون آب روان کرد سخنهای هوایی
کامنت ها