خاقانی:چه کردم کاستین بر من فشاندی مرا کشتی و پس دامن فشاندی
❈۱❈
چه کردم کاستین بر من فشاندی
مرا کشتی و پس دامن فشاندی
جفا پل بود، بر عاشق شکستی
وفا گل بود، بر دشمن فشاندی
❈۲❈
چو خورشید آمدی بر روزن دل
برفتی خاک بر روزن فشاندی
لبالب جام با دو نان کشید
پیاپی جرعهها بر من فشاندی
❈۳❈
مرا صد دام در هر سو نهادی
هزاران دانه پیرامن فشاندی
تو را باد است در سر خاصه اکنون
که گرد مشک بر سوسن فشاندی
❈۴❈
تو هم ناورد خاقانی نهای ز آنک
سلاح مردمی از تن فشاندی
کامنت ها